سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دانلود رمان پرتگاه ناپیدا نودهشتیا

دانلود رمان پرتگاه ناپیدا نودهشتیا

دانلود رمان پرتگاه ناپیدا نودهشتیا

نام کتاب: پرتگاه ناپیدا
نویسنده ملیکا ملازاده کاربر نودهشتیا
ژانر عاشقانه، غمگین، پلیسی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان پلیسی
خلاصه: اینجا سرزمین واژه‌هاى وارونه است: جایى که گنج “جنگ”می‌شود ،درمان “نامرد”می‌شود قهقهه “هق هق” می‌شود اما دزد همان “دزد” است… درد همان “درد” و گرگ همان “گرگ”. از یه جایی به بعد، اونقدر دلت برای آدمی که بودی تنگ میشه که دیگه فرصتی برای دلتنگ شدن واسه آدم‌هایی که نیستن نداری.

 

مقدمه: به سلامتیه اشک هایی که دستم نمی رسه از این فاصله پاکشون کنم!
به سلامتی اون نبودن هایی که بوشون خونه رو پاک کردن!
به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا!
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست!
به سلامتی خدا که همیشه پشتمونه و ما پشت بهش!
به س?مت? آن که من را همدم غم و غصه کرد!
به س?مت? آن که رفت و رفت و خاطره شد!
به س?مت? آن که مرا با غربت آشنا کرد!
سلامتی خودم که مرهم ندارم واسه درد هام!
به سلامتی کسی که به نبودش عادت کردم ولی
دلم بودنش رو می خواد!

پیشنهاد ما
داستان حمله زامبی ها به انجمن. نویسنده ملیکا ملازاده
رمان دلوان | شقایق نیکنام کاربر انجمن نودهشتیا

– اول بذار محاصرش کنیم تبسم.
– بیخیال نیهاد، تو که می دونی کار من عالیه.
می دونست. ناسلامتی من بهترین مامورشون بودم! چون زیر دست دوتا از بهترین ها بزرگ شده و آموزش دیدم. حالا هم گرفتن این پسر بچه زورگیر برام مثل آب خوردن بود. کوچه و پس کوچه های پایین شهر خوزستان رو دنبالش می دویدم.
از فاصله دو متری خواستم یقه ش رو از پشت بگیرم که سریع در رفت. دوباره دنبالش رفتم. به سمت درخت ها می کشیدمش. اونجا خوراک من بود! سعی کردم خودم رو بکشونم کنارش وقتی دید دارم بهش نزدیک می شم سمت درخت ها دوید.
همین رو می خواستم! به دلیل دویدن از وسط درخت ها سرعتش کمتر شده بود. دست هایم رو به درختی آویز کردم و جفت پا توی کمرش رفتم. روی زمین افتاد. قبل از اینکه بلند بشه خودم رو با زانو روش انداختم و با آرنج به پهلوش زدم.
– آخ جونمی جون گرفتمش!
چندتا سرباز که دنبالمون می اومدن سریع بهش دستبند زدن.
– ممنون.
– خواهش می کنم.
بعد با یک خیز خودم رو عقب کشیدم و چهار زانو روی زمین نشسته بودم. که صدای شیدا از داخل بیسیم تو گوشم پیچید:
– تبسم پشت سرت!

 

دانلود رمان پرتگاه ناپیدا